کد مطلب:41939
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:19
سير تاريخي گسترش دعوت اسلام در آغاز چگونه بود؟
در آغاز، اسلام از يك، يعني نفر رسول اكرم، حضرت محمد (ص) شروع شد كه در سن 40 سالگي به رسالت مبعوث گرديد. به دنبال آن خديجه، و سپس علي (ع) ايمان آوردند، كار تبليغ پنهاني اسلام از همين نقطه شروع گرديد. در طول سه سال پيامبر تنها كساني را دعوت ميكرد كه كاملاً به آنها اطمينان داشت كه اسرار را فاش نميكنند «وَكانَ قَبْلَ ذلِكَ فِي السِنينِ الثَّلاث مُسْتَتِراً بِدَعْوَتِهِ لا يُظْهِرُها اِلاّ لِمَنْ يَثِقُ بِهِ» اما پس از سه سال با نزول آيه «وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقْرَبينَ» موظف شد آشكارا مردم را به اسلام دعوت كند.
رسول اسلام با اعلام آشكاراي دعوت خود، بر بالاي كوه صفا و دعوت به مهماني بستگان خود كارش را شروع فرمود، تا اين روز جمعيت مسلمانان بسيار اندك و انگشت شمار بود (كامل ابن اثير 1/486 طبع دار الاحياء التراث العربي و تاريخ طبري 2/61) و در دو جلسه مهماني كه ترتيب داد اولي را ابولهب مهلت نداد پيامبر سخن بگويد و دومي را پس از شنيدن سخنانش خندهاي كردند و رو به ابوطالب گفتند «قَدْ اَمَرَكَ اَنْ تَسْمَعَ لاِبْنِكَ وَتُطيعَ» [به تو فرمان داد كه از پسرت بشنوي و اطاعت كني] پيشرفت اسلام آنقدر از نظر آن حضرت مسلّم بود كه در همين جلسه، خليفه و وارث خود را تعيين نمود. (طبري 2 /63)
مدت كمي نگذشت كه سران مكه ملاحظه كردند محمد با روشن كردن افكار مردم، و نشان دادن نادرستي بت پرستي و لزوم ايمان به خالق جهان، كم كم پيش ميرود، از اينجا احساس خطر كردند. – چه اينكه همه موقعيت و درآمد مادي آنها وابسته به همان تفكر و آداب و رسوم موجود بود – لذا به ابوطالب مراجعه و از او خواستند دست از حمايت محمد (ص) بردارد يا بين آنها و محمد (ص) فاصله نشود، يا خود، او را اصلاح كند. گفتند «يا اَبا طالِبٍ اِنَّ ابَنَ اَخيكَ قَدْ سَبَّ آلِهَتِنا وَعابَ دينَنا وَسَفَّهَ اَحْلامَنا وَ ضَلَّلَ آبائَنا فَاِمّا اَنْ تَكُفٌّهُ عَنّا وَاِمّا اَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُ» [اي ابو طالب پسر برادرت خدايان ما را دشنام ميدهد، بر آيين ما عيب ميگيرد، خردمندان ما را سبك مغز ميخواند، و پدران ما را گمراه ميشمارد يا بايد خود او را از طريق بازداري و يا بين ما و او فاصله نباشي تا خود او را به سزاي عملش برسانيم] (سيره ابن هشام جزء 1/283) اين بار ابوطالب آنها را به صورتي رد كرد.
ولي اسلام همچنان راه رشد خود را ميپيمود. سران كفر آيين و فرهنگ محيط خود را در خطر ديدند، بار ديگر به ابوطالب مراجعه كردند؛ «فَقالُوا يا اَبا طالِبٍ اِنَّ لَكَ سِنّا وَشَرَفاً وَاِنّا قَدِ اسْتَنْهَيْناكَ اَنْ تَنْهَي ابْنَ اَخيكَ فَلَمْ تَفْعَلْ وَاِنّا وَاللهِ لانَصْبِرُ علي شَتْمِ آلِهَتِنا وَآبائِنا وَتَسْفيهِ اَحْلامِنا حَتّي تَكُفَّهُ عَنّا اَوْ نُنازِلَهُ وَاِيّاكَ حَتّي يَهْلَك اَحَدُ الْفَريقَيْنِ» [گفتند اي ابوطالب از تو سني گذشته و داراي شرف و بزرگي هستي، ما از تو خواستيم كه پسر برادرت را باز داري، ولي عمل نكردي، به خدا سوگند، ديگر در برابر دشنام و بدگويي به خدايان، و پدران و نسبت سفاهت دادن به عقلاي قوممان صبر نخواهيم كرد مگر اينكه خود، او را بازداري يا اينكه با او و تو، از در نبرد پيش آييم تا يكي از ما دو گروه از بين برويم.]
اين بار ابوطالب جريان را به پيامبر گزارش كرد و توجه داد كه آنها سخت بر كار خود مصممند، و پيامبر شايد احساس كرد ابوطالب نسبت به حمايت او اندكي سست شده است، لذا كلام معروف خود را با عمو در ميان گذاشته گفت «يا عَمّاهُ لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ في يَميني وَالْقَمَرَ في شِمالي عَلي اَنْ اَتْرُكَ هذَا الاَمْرَ، حَتّي يُطْهِرَهٌ اللهُ اَوْ اُهْلَكَ فيهِ ما تَرَكْتُهُ ثُمَّ بَكي وَقامَ فَلَمّا وَلّي ناداهُ اَبُو طالِبٍ فَاَقْبَلَ عَلَيْهِ .وَقالَ اذْهَبْ يَابْنَ اَخي فَقُلْ ما احْبَبْتَ فَوَاللهِ لا اُسَلِّمُكَ لِشَئٍ اَبَدَاً» (كامل ابن اثير 1/489) [اي عمو اگر خورشيد را در كف راستم و ماه را در كف چپم بگذراند كه دست از اين كار بردارم، دست برنخواهم داشت تا اينكه خداوند آن را غالب سازد يا من در اين راه از بين بروم، سپس گريست و به پا خاسته حركت نمود، همينكه پشت كرد برود، ابوطالب او را صدا زد و رو به او كرد و گفت پسر برادر برو و هر چه دوست ميداري بگو، به خدا سوگند من تو را تنها نخواهم گذاشت و تسليم هيچ چيز نخواهم كرد.]
پيامبر چون بار ديگر از عمو حمايت ديد، كار خود را با دلگرمي بيشتري ادامه داد. و قريش متوجه شدند كه ابوطالب دست از حمايت محمد (ص) نميكشد. بار ديگر به ابوطالب مراجعه كرده پيشنهاد كردند كه زيباترين جوان قريش را به جاي برادرت به تو ميدهيم كه به فرزندي بپذيري و محمد را به ما تحويل دهي، و ابوطالب پاسخ جالب و دندان شكني داد (سيره ابن هشام جزء 1/ 285) لذا آنها شروع كردند به آزار دادن مسلمانان از هر طايفه.
بار ديگر از ابوطالب خواستند كه از پسر بردارش بخواهد دست بردارد و ابوطالب پيام را رساند و محمد (ص) چنين پاسخ داد «اَيْ عَمُّ اَوَلا اَدْعُوهُمْ اِلي ما هُوَ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْها، كَلِمَةٌ يَقُولُونَها تَدينُ لَهُمْ بِها العَرَبُ وَيَمْلِكُونَ رِقابَ الْعَجَمِ. فَقالَ اَبُوجَهْلٍ ما هِيَ وَابيكَ لَنُعْطِيَنَّكَها وَعَشْرَ اَمْثالِها. قالَ تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ ... وَقالُوا سَلْ غَيْرَها فَقالَ لَوْ جِئتُمُوني باِلشَّمْسِ حَتّي تَضَعُوها في يَدي ما سَاَلْتُكُمْ غَيْرَها» (كامل ابن اثير1/490)
[اي عمو آيا من آنها را به سوي چيزي دعوت نكنم كه برايشان سودمندتر است و آن يك سخن است كه اگر بگويند، عرب تسليم آنان ميشود و بر عجم نيز حكومت خواهند كرد. «ابوجهل گفت آن كدام كلمه است (بگو) به جان پدرت آن چيست ما ده كلمه را خواهيم گفت، فرمود بگوييد لا اله الّا اللهُ... گفتند غير از اين را بخواه. فرمود اگر خورشيد را بياوريد و در دست من بگذاريد غير از اين را نخواهم خواست.]
در اين مدت افراد گاه ـ نه ثروتمدان مغرور ـ و كساني كه زير دست ستمگران مكه در فشار بودند به اسلام گرويدند و همين گرايش بود كه سران مكه را در خطر انداخت و تصميم گرفتند راه ديگري ـ غير از مراجعه به ابوطالب ـ براي نجات از اين خطر بپيمايند و محمد صلوات الله عليه در خانه «ارقم» مركزي براي بياناتش و مشاوره برگزيده بود.
پيام قرآن ج 8
حضرت آيت الله مكارم شيرازي و ساير همكاران
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.